۴۳ سال بعد از روز به تخت نشستن روحالله مصطفوی خمینی؛ بدون هیچ تعارفی امروز تردیدی ندارم که اغلب آنها که هنوز نفسی در وطن و در غربت میکشند و از ماندگاران آن موجهای تبزدهاند که از جام شراب روحانی سید روحالله مست شدند، امروز نهتنها مستی از سرشان پریده بلکه بسیاری با نوشیدن سطل پرمنگنات کوشیدهاند آثار زهر هلاهل انقلاب را با شعارهای لبریز از فریب و تظاهر، از جان و جهانشان پاک کنند.
برای نمونه آیا شما فکر میکنید محمدرضا خاتمی که در آغاز انقلاب دانشجوی جوانی بود با دید انقلابی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفت؛ نوه آقای خمینی زهرا خانم صبیه آقای اشراقی را به زنی گرفت، در دوران ریاست جمهوری برادر در رکاب بود و نماینده اول تهران، از ده پانزده سال پیش که خانمش با قاطعیت گفت دخترشان باید آزادی انتخاب داشته باشد و رشتهای را که خود میخواهد در دانشگاه برگزیند و روپوش روشن و روسری گلدار و پرنشاط بر سر اندازد، همان محمدرضایی است که به همراه عبدی و میردامادی و مصطفوی و ملائک، با گروگانگیری آنچنانی ملتی را به گروگان داد؟
همین عباس عبدی که به همت زندهیاد دکتر نراقی و روزنامه جامعه در پی زندانی شدن برادرش و ماههای طولانی را پس از روی کار آمدن برادر بزرگتر و یار و یاورش محمد خاتمی در زندان سیدعلی آقا، سر کرد، به دیدار «بری روزن» گروگانش و وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران به فرانسه رفت و دهها تن حضوری و هزاران هزارتن، تصویری، دیدارشان را شاهد شدند و عبدی نیمه پوزشی خواست و از اینکه روزن را بدون هیچ گناهی به مدت ۴۴۴ روز به گروگان گرفته ابراز ندامت و پشیمانی کرد، همان عبدی است که با خواهر مری زندهیاد امیرانتظام را وعده اعدام میداد؟
من فردای آن روز نوشتم این آقا آن عبدی نبود که با محسن میردامادی و مهدی مصطفوی و دون ژوان گروگان گیران، علیه من که با همان روزن دوست بودم جعلیات به هم بافتند و به غربتم، گرفتار کردند.
استاد فاضل «محقق داماد» که دیروز پذیرفت در بیعدالتخانه خمینی مسئولیت پذیرد و تا متوجه فریب بزرگ شد، نه به قدرت دل بست و نه به شوکت و دولت. همو امروز چشم و چراغ اهل فضل است و باب مدینه العلم بی دقالباب به رویش بازاست.
همین وضع را بسیاری دیگر از سینهچاکان انقلاب و خمینی و خامنهای دارند. امرز حتی اگر به دهنمکی که سرسپردگی خود را به رژیم با حزبالله و شبیخون به کوی دانشگاه و... بارها اثبات کرده بود و از صدقهی اعمال ضد ملی و انسانی خود به فیلمسازی رسید بگوئید «حزباللهی چطوری؟» رو ترش میکند و فریاد میزند خودتی!
محمدجواد لاریجانی دوست دارد خود را لیبرالمسلک نشان دهد و اخوی او علیآقا هر وقت فرصت کند پنهان از چشم عسس با دیر مغانیان همدلی میکند. از آن دم که دریافت «آقا» چگونه تحقیرش کرد و رئیسی را به جای او برگزید.
همین احمدینژاد را بنگرید که رهبرش سر او به شانه میگرفت و آشکارا گفت آقای دکتر احمدینژاد از آقای هاشمی رفسنجانی با من همدل و همفکر ترست. امروز احمدینژاد با حرفهای تند و عبور مکررش از خط قرمزها یکی از دردسرهای بزرگ خامنهای است.
دیدن محسن مخملباف فیلمساز سرشناس و آزاداندیش روزی روزگاری انقلابی ما، با پاپیون و اسموکینگ در فستیوال کن و رم و برلین به همراه سمیرائی که پرشکوه اما بدون چادر کمری و مقنعه در کنار پدرش ظاهر میشود، نهتنها مرا به طعنه زدن وا نمیدارد بلکه بسیار خوشحالم که بساط دعانویسان و سر کتاب بازکنهای قم دیگر رونقی حداقل نزد اهل سینما و فرهنگ و ادب و فلسفه ندارد.
محمدجواد لاریجانی بدون شک به یاد سالهای پرشور دانشگاه امآیتی (MIT) است و علی برادرش به یاد آن روزهای خوب است که مرحوم کوثری سرپرست مدارس بینالنهرین بود و به مدرسه شرافت میآمد و او و همکلاسیها و رفقای هممدرسهای، در عراق عرب، پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان را بالا میبردند و سرود «ای ایران...» را میخواندند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
نمیدانم چند تن از شما حکایت سعدالدوله را خواندهاید یا با احوال محمدولی سپهدار تنکابنی آشنایید. اولی عمود استبداد بود و ابوالملله شد، دومی از محمدعلی شاه فرمان گرفت که ریشه آزادی برکند اما از نیمه راه تیغ به روی استبداد کشید و در فتح تهران سردمدار آزادیخواهان بود.
حالا فکر میکنید خیلی دور از ذهن است که مثلاً این سرداران چپ و راست مثل محمدعلی جعفری و حسین علائی و ایزدی... روزی نه چندان دور مکنونات قلبی آشکار کنند و دست مودت به سوی کسانی دراز کنند که امروز در صف رویاروی آنها قرار گرفتهاند و اگر دستشان برسد مستبد و حامیان و یارانش را از فراز کرسی قدرت فروکشند؟
از سروش بگویم، بگذارید با او کمر سخن را بشکنم. تردید نکنیم که سروش روی جمع زیادی از دانشجویان بهویژه آنها که دستی در بیعت دین داشته و یا دارند نفوذ و تأثیر بسیاری دارد. در واقع سروش از اوایل دهه هفتاد شمسی بازتاب انقلاب روحی را که خود بدان متحول شد، در واژگان و گفتار و تأملاتش آشکار ساخت. رشته بندگی خواجه و خدمت مولانا بر گردن انداخت. ادب را جامه سیاست پوشاند و سیاست خشک ملازده بی پدر و مادر را چنان آراست که یک دل نه صد دل عاشق و دلبسته برای وصلش صف کشیدند. موی یار دولت را چنان کرد که دیگر نه شانه شیخ علیاکبر چیزی به آن میافزود و نه مشاطه سیدعلی آقا چیزی از آن میکاست. از جمع «کیان» او کسانی برشدند که بیرق اصلاحات را در چهارراه ولایت جهل و جور و فساد برافراشتند و در حلقه مریدانش جوانانی سر بالا گرفتند که در مجلس یزید خطبه زینبی میخواندند و در پیشگاه حاکم حلب سر بر نطع میگذاشتند.
حال فقط برای یک لحظه سالنی را تصور کنید که در آن یکسو سروش و مهندس حسن شریعتمداری؛ محمد مجتهد شبستری و دکتر محسن کدیور و اکبر گنجی و محسن سازگارا و علی افشاری نشستهاند و در ردیف کنارشان زنان مبارز اهل قلم و حقدان از جمله، شیرین عبادی و فاطمه سپهری، نسرین ستوده، مهرانگیز کار، شادی صدر نرگس محمدی، گیتی پورفاضل و نوشابه امیری و کاملیا انتخابیفرد... نشستهاند، سوی دیگر عبدالله نوری و ملک مدنی و محمدرضا خاتمی و احمد شیرزاد و عبدالله مؤمنی و دکتر جلالیزاده، در زاویهای دیگر سرلشگر سعدی حسنی و غلامحسین کرباسچی و عباس عبدی و عباس ملکی و محمدجواد ظریف و محمدجعفر محلاتی و... قرار گرفتهاند، و گوشهای را به اهل قلم و اندیشه؛ شاعران و روشنفکران و نویسندگان روزنامهنگاران سرشناسی چونان ابراهیم گلستان، عباس پهلوان، علیرضا میبدی، جمشید چالنگی، ناصر شاهینپر، صادق صبا، ماشاءالله شمسالواعظین، مجتبی واحدی، حشمتالله طبرزدی و محمد نوریزاد... اختصاص دادهاند. چون در این جمع کسی در اندیشه به وزارت و صدارت رسیدن نیست بنابراین به هیچ روی مشکلی در جلو و عقب نشستن و یا تعدادشان وجود ندارد. البته حسین بازجوی کیهانی و انبارلویی رسالتی و آقا مسیح جمهوری اسلامی و یک دوجین دیگر از ذوبشدگان در ولایت سیدعلی آقا را به این سالن راهی نیست. باری، در گوشهای دیگر رهبران جبهه ملی داخل و خارج در کنار مهندس کوروش زعیم و عیسی خان حاتمي و دکتر موسویان، دکتر عبدالکریم انواری و مهندس هوشنگ کردستانی عضو آخرین شورای جبهه ملی بعد از انقلاب و یار و رفیق دکتر شاپور بختیار؛ و بخش کوچکی از ملی مذهبیها (و نه همه آنها) و تنی چند از چپهای ملی و مستقلین از سران سابق جنبش دانشجوئی چونان چنگیز پهلوان و مهران براتی، پرویز دستمالچی، دکتر کاظم کردوانی و محسن خاتمی دست در دست مهدی خانبابا تهرانی که به مشاهده جمع به وجد آمده از راه میرسند.
روحانیون مومن به جدایی دین از حکومت مثل حسن یوسفی اشکوری و دکتر ابوالقاسم دیباجی، دیپلماتهایی چون مرتضی سرمدی، مجتبی ارسطو، امیر محلاتی، عباس ملکی و... نیز حضور دارند. جزیی از سالن را به نمایندگان اقتصاد و صنعت کشور سپردهاند، که از داخل و خارج کشور در این اجتماع حضور یافتهاند. از سوی دیگر وکلا و نمایندگان دانشگاهیان داخل کشور و خارج حضور دارند که در جمعشان میتوان بزرگانی از تیره پروفسور رضا و دکتر احمد مهدوی دامغانی و دکتر شفیعی کدکنی و احمد کریمی حکاک و دکتر جلال متینی را دید و هم داریوش آشوری را، دکتر ماشاءالله آجودانی و دکتر جلیلی و عباس میلانی، چنگیز پهلوان و جمشید اسدی، و خاوند را مشاهده کرد. وگرنه در آرزوهای دور و دراز من جا برای همه هست. و افسوس میخورم که دکتر صدرالدین الهی، دکتر سیروس آموزگار، إیرج پزشکزاد و اردشیر زاهدی که باید حضور داشتند به سفر ابدی رفتهاند. مهدی جان خان بابا برمیخیزد و خبر میدهد شهبانو فرح پهلوی همراه با فرزندشان شاهزاده رضا، از راه رسیدند. واکنش جمع را حدس بزنید.
مجلس ما برپا میشود یا مجلس آقا؟
شاید آقای خامنهای خیلی خوشحال باشد از اینکه امروز بهظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی شاهعباس صفوی دارد و در دربارش چنانکه در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، بوزینگان روز و شب به معلق زنی مشغولاند و مدح و ثنای ذات مبارکش میکنند و «مشارق الارض و مغاربها» به اشاره انگشت مبارکش کن فیکون میشود.
اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملأ زعفران ـ چیزی شبیه به ملا برادر و ملا متقی فعلی ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بنلادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
آقای خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند رهبران جهان را لقمه چپ کنند. اتاق فکر خیال آقا را راحت کرده که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همهچیز حضرتش از حرکت سوسکها و در بیت مبارک نیز باخبر است. انتشار گفتگوی سردار جعفری فرمانده پیشین سپاه و صادق ذوالقدرنیا، به کارگرداني محمد باقرذوالقدر، کار کوچکی نیست و بدون تردید خامنهای از انتشار آن بیخبر بود. ضربه جعفری و یاران پنهانش نخست قالیباف و بعد حسین طائب و از فراز سر آنها؛ سید علي و آقازادهاش مجتبی را منظور داشت.
پیش از این در همینجا درباره ذوالقدر نوشتهام، ذوالقدر امروز در جایی است که به یک اشاره انگشت میتواند کاری کند کارستان. مجتبی خیلی بهتر از آقا این را میداند. به همین دلیل نیز سرتاپا همدل با مجموعهای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شدهاند بلکه جناب ولی فقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد. گاهی ـطی دو سه سال اخیرـ برای نشان دادن قدرتشان به آقا کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلاً یکی دو بار میکروفونهای مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص آقا کار گذاشته بودند کشف کردند یا موقع سفرهای آقا به زادگاهش، در هواپیما و دور باغ ملک آباد توطئهای را کشف کردند که هدفش به لقاءالله فرستادن آقا بود. بعد هم طوری قضیه را تشریح کردند که آقا بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است.
در طول از دوران ریاست جمهوری خاتمی، آقا روز به روز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. تیمی که آنها درست کردهاند از هر نظر کامل است و با جرح و تعدیلاتی، امروز در جمعشان اینها را میبینیم. در جمع آدمهای عملیاتی، رمضانی، احمد وحید، سبزوار (محسن) رضایی؛ علی شمخانی (این یکی کم کمک به دسته اولی که در بخش نخست تشکل احتمالیشان را ذکر کردم نزدیک میشود درست مثل محمدعلی جعفری فرمانده پیشین سپاه) غلام علی رشید، سرلشگر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، پورفلاح و ذوالقدر و... آدمهای رسانهای مثل حسین شریعتمداری، حسین صفار هرندی، یوسف پور، حاج غفور و سعید محمد و جبلی، و باسابقههای با عبا و عمامه مثل فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و محسنی اژهای رئیس فعلی قوه قضائیه، و حسین طائب در همین صفاند. استراتژیست هم دارند از تیره حسن رحیمپور ازغدی؛ حسن عباسی و حسین الله کرم و سعید جلیلی؛ الیاس نادران و مهدی چمران.
در صف تازهپیوستگان، وزیر خارجه رئیسی، حسین امیر عبداللهیان، و اخوی داماد آقا علی باقری رئیس این دوره تیم گفتگوهای برجامی. دیپلمات و سیاستمدار هم دارند، علیاکبر ولایتی و محمدحسن اختری اصغر حجازی که آقای کل بوده و هست و مغز و قلب آقا را در اختیار دارد. اینها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل از جمله سرلشگر دکتر موسوی. همان سالهای نخست حکومت خاتمی با استفاده از وحشت و نگرانی که بر آقا مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی مثل خاتمی بیاید و بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.
برای این کار همانطور که هاشمی رفسنجانی و خامنهای و ریشهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی؛ قاپ احمد آقا را دزدیدند و او را با خود همراه کردند اینها نیز از میان فرزندان آقا، مجتبی را که خیلی احساس ولیعهدی میکرد انتخاب کردند. میثم انتخاب اول آنها بود ولی این آقازاده بعد از اینکه سر درس آقا رضی شیرازی حاضر شد، حال و روزی دیگر پیدا کرد و خیلی عابد و گوشهگیر و اهل درس و فحص و جمعآوری ترهات ابوی و تدبیر و تدارک دفتر او شد. کاری که دکتر سلمان رحیم صفوی برادر سردار یحیی یکچند بعد از اخذ دکترا از سوآس، عهدهدار آن بود و میثم کنارش زد.
آنها نیاز داشتند سه چهار تنی را که آقا دربست قبولشان داشت و کاملاً مورد اعتماد او بودند نیز جذب کنند. اولین فرد حداد عادل بود. جذب او کاری نداشت، در واقع آدمی که عاشق مقام است و برای نشستن روی صندلی ریاست حاضر است روحش را به شیطان بفروشد طعمه سهلی است. تا وقتی هاشمی رفسنجانی نفس میکشید، چنان استخوانی تیز در گلوی آقا و سربازان ذوبشدهاش جاگیر شده بود. سرش به آب دادند و استخوان بیرون شد.
امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که بهزودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنند. ارتش را که کاملاً خنثی کردهاند، در مورد سپاه نیز برنامه کنار گذاشتن یحیی رحیم صفوی بهزودی اجرا خواهد شد. مرتضی رضایی برای فرماندهی پیر است. بنابراین احتمال بازگشت ذوالقدر به سپاه و یا انتخاب فدوی فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه به فرماندهی کل از احتمالات اصلی است. طی سالهای اخیر، سپاه قدس را چنان بال و پر دادند که سردار سرلشگر قاسم سلیمانی، رستم دستان ولی فقیه شد. سحرگاهی که او را کشتند رهبر رژیم مثل سالهای عاطفی دور و دیر که در مرگ هاشمی نژاد زار میزد به هقهق افتاده بود.
***
یک لحظه فکر کنید؛ فردا اگر بشنوید، سید به هفتهزارسالگان پیوسته؛ آیا آرزوی نخست من تحقق خواهد یافت و شماری از فرزندان آزاده و به خود آمده وطن قادر خواهند بود، روزگار پس از ولایت عمامه و عبا را رقم زنند؟ و یا گمان میکنید پاسداران نظامی و سیاسی و امنیتی و اقتصادی و تبلیغاتی ولی فقیه قادر خواهند بود قایق شکسته ولایت را مرمت کنند و به ساحل استقرار برسانند. تحقق آرزوی من بقای خانه پدری، سرفرازی و سر به آسمان سائیدن ایران را تضمین میکند. سوال من این است، آیا آرمان و آرزویم رنگ واقعیت میگیرد و ما شاهد فعلیت یافتن کنگره ملی خواهیم بود آنگونه که هندیان و مردم افریقای جنوبی شاهد شدند.